- برپا کردن
- ثابت کردن برقرار ساختن، نصب کردن ایستاده کردن، اقامه کردن (نماز) انجام دادن، منعقد کردن (مجلس جشن و شادمانی)
معنی برپا کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ثابت کردن برقرار ساختن، نصب کردن ایستاده کردن، اقامه کردن (نماز) انجام دادن، منعقد کردن (مجلس جشن و شادمانی)
به پا داشتن، دایر کردن
возводить
errichten
зводити
wznosić
erigere
oprichten
mendirikan
شعرٌ صارمٌ
खड़ा करना
kusimamisha
স্থাপন করা
قائم کرنا
خشنود گردانیدن رضایت کسی را فراهم آوردن اقناع کردن و بر آوردن خواست و میل کسی
بیرون کردن
تف دادن کباب کردن
آشوباندن شوراندن
حواله کردن براتی بشخصی یا بنگاهی و یا بانکی
گریختن برمال زدن
بکار انداختن، آماده کارکردن، مهیا ساختن
کندن و پاکندن برگهای چیزی چون گل و مانند آن: گلی را که در دستش بود پرپر کرد. بر آمدن آواز پرش مرغان
باک داشتن، بدو التفات کردن
دوری کردن بیزاری جستن، شفا یافتن، پاک و منزه شدن از تهمت و گناه